برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۸۲۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۲۱۷ —

  هندوی چشم مبیناد رخ ترک تو باز گر بچین سر زلفت بخطا مینگرم[۱]  
  راه عشق تو درازست ولی سعدی‌وار میروم وز سر حسرت بقفا مینگرم  

۳۹۴– ط

  بخدا اگر[۲] بمیرم که دل از تو بر نگیرم برو ای طبیبم از سر که دوا نمی‌پذیرم  
  همه عمر با حریفان[۳] بنشستمی و خوبان تو بخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم  
  مده ای حکیم پندم که بکار در نه‌بندم که ز خویشتن گزیرست و ز دوست ناگزیرم  
  برو ای سپر ز پیشم که بجان رسید پیکان بگذار تا ببینم که که میزند بتیرم  
  نه نشاط دوستانم نه فراغ بوستانم بروید ای رفیقان بسفر که من اسیرم  
  تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را بزبان خود بگوئی که بحسن بی‌نظیرم  
  تو بخواب خوش بیاسای و[۴] بعیش و کامرانی که نه من غنوده‌ام دوش و نه مردم از نفیرم  
  نه توانگران ببخشند فقیر ناتوان را؟ نظری کن ای توانگر که بدیدنت فقیرم  
  اگرم چو عود سوزی تن من فدای جانت که خوشست عیش مردم بروایح عبیرم[۵]  
  نه تو گفتهٔ که سعدی نبرد ز دست من جان نه بخاکپای مردان[۶] چو تو میکشی نمیرم  

۳۹۵– ط

  گر من ز محبتت بمیرم دامن بقیامتت بگیرم[۷]  
  از دنیی و آخرت گزیرست وز صحبت دوست ناگزیرم  
  ای مرهم ریش دردمندان درمان دگر نمی‌پذیرم  
  آنکس که بجز تو کس ندارد در هر دو جهان، من آن فقیرم[۸]  
  ای محتسب از جوان چه خواهی؟ من توبه نمیکنم که پیرم  

  1. این بیت در نسخ قدیم و معتبر نیست.
  2. که گر.
  3. ظریفان.
  4. خوش چه دانی و.
  5. ضمیرم.
  6. بخاکپایت ای جان.
  7. باتفاق نسخ قدیم، و در نسخ چاپی «نگیرم» و ظاهراً صحیح‌تر است.
  8. منِ فقیرم.