برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۹۹۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۸۰ —

  شاید که تو دیگر بزیارت نروی تا مرده نگوید که قیامت برخاست  

*

  سرو از قدت اندازهٔ بالا بردست بحر از دهنت لؤلؤ لالا بردست  
  هرجا که بنفشهٔ ببینم گویم موئی ز سرت باد بصحرا بردست  

*

  امشب که حضور یار جان افروزست بختم بخلاف دشمنان پیروزست  
  گو شمع بمیر و مه فرو شو که مرا آنشب که تو در کنار باشی روزست  

*

  آنشب که تو در کنار مائی روزست و آنروز که با تو میرود نوروزست  
  دی رفت و بانتظار فردا منشین دریاب که حاصل حیات امروزست  

*

  گویند هوای فصل آزار خوشست بوی گل و بانگ مرغ گلزار خوشست  
  ابریشم زیر و نالهٔ زار خوشست ای بیخبران اینهمه با یار خوشست  

*

  خیزم بروم چو صبر نامحتملست جان در قدمش[۱] کنم که آرام دلست  
  و اقرار کنم برابر[۲] دشمن و دوست کانکس که مرا بکشت از من بحلست  

*

  آن ماه که گفتی ملک رحمانست این بار اگرش نگه کنی شیطانست  
  روئی که چو آتش بزمستان خوش بود امروز چو پوستین بتابستانست  

*

  آن سست وفا که یار دل سخت منست شمع دگران و آتش رخت منست[۳]  

  1. طلبش.
  2. مقابل.
  3. در نسخه چاپی: آتش بخت. در نسخهٔ قدیم: یار دل رخت (؟) (متن قیاساً تصحیح شده)