این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۲۶۵
نگذاشت منهم از ترس اینکه مبادا سنگ شوم با منتهای خماری که داشتم صرف نظر از خوردن یک گیلاس عرق کردم ۱۳۴۰
بگو به شیخ هر آنچه از تو بر مسلمانی | ||||||
رسید از اثر جهل بود و نادانی | ||||||
ندانم اینکه چه خواهد گذشت بر تو ز خلق | ||||||
خدا نکرده بدانند اگر نمیدانی | ||||||
میان اهل دل اهل ریا همین فرق است | ||||||
که داغ ماست بدل، داغ او به پیشانی | ||||||
بزلف یار مبادا که برخورد زین روی | ||||||
نمیکنم گله و شکوه از پریشانی | ||||||
به ضعف بازوی رنجور ناتوانی ما | ||||||
نظـر مکن بکن امروز آنچه بتوانی | ||||||
پرستش زر و محکوم زور گشتن گشت | ||||||
به قرن بیستم از امتیاز ایرانی | ||||||
برند سجده بگوسالهٔ زر این ملت | ||||||
که هست چون گلهٔ گوسفند قربانی | ||||||
خیال و فکر و غم و غصه خون دل غم عشق | ||||||
به شهر دل بچه ارزانی و فراوانی | ||||||
کسم بشهر نبیند شدم بیابان گرد | ||||||
ز غصهٔ کلنل و ز غم خیابانی | ||||||
هوای کوی رضازاده شفق بیرون | ||||||
نمیرود ز سـر عـارف بیابانی |
✡︎✡︎✡︎