یعنی آنچماق از گیل پاکنس، شبانه به ده آمده ، در احوال مردم تفتیش می کرد ، دزد رادید و به سزای خود رسانید.
«ملار جب علی» این واقعه را به خصوص ، چون مربوط به منزل خودش بود و افتخار آن به خود تعلق می گرفت شیرینی صحبت های خود در مجالس قرار داد و همهجا به زبان می آورد . فقط برای اینکه مبادا افتخاری نصیب آن گاو دزد بشود ، که مردم بگویند دست مبارك آقا به صورت او رسیده است ، این نکته را این طور ادا می کرد که : «وجود مبارك، چون شنامت ذات و سيئات عمل او را دید، آبی از دهان مبارکش به جبههی او انداخت و به اندازهای آن آب ، به قدرت الهی قوت داشت که سر آن زندیق را شکست .» ولی چنان واقعه را مجسم کرده و در پیش چشم مردم می- کشید که اگر آن دزد نمیآمد و برای توبه به دست و پای او نمی افتاد ، مجبور بود به واسطهی تنفر و کینه ای که مردم از حرفهای آقا نسبت به او داشتند با زن و بچه از «نو کلایه» کوچ کرده ، به محل دوردستی برود که دیگر هیچ کس او اورا نشناسد.
همین آقاکه «سیدظهیر مرعشی» و صاحب «تاریخ خانی» هیچ کدام بعد از يك قرن مدت، از ترس بقایای
پیروان او جرئت نکرده و در ضمن وقایع عصری، نامی