برای حرف زدن در او پیدا شده بود، بعضی حرفها به زن سوزن ساز زد از قبیل: « نه این که سرت گیج بخورد. مبادا به زمین بیفتی. اعراض نکن، دستت کج میشود. او حرف های دیگر که معانی الفاظ مستعمل از آنها مفهوم نمیشد.
هنوز آنزن از پیچ وخم جاده نگذشته و « ستار » اصلاح شاخ و برگ چماقش را تمام نکرده بود که عدهای از هیزم شکنها و دو سه نفر زن، از اهل خانههای مجاور، تقریباً هشت نه نفر «نو کلایه»ای روی جاده اجتماع کردند. یکی دو نفر از مردها هراسان بودند. زنها دست زن سوزن ساز را گرفته از او میپرسیدند: «چه شده است! »
او همین طور فریاد میزد و ستاره را در کنار جنگل نشان داده میگفت: «آقا را از پا انداخته است! به آقا زخمزده است! »
این خبر موحش اگر چه زمزمهای در مردم انداخت و هر کدام چیزی به هم گفتند، ولی در قیافههای سرد و بی حرکت آنها تغییری به وجود نیاورد.
جز این که دو سه نفر شانهها را بالا انداخته و علامت بی طرفی را نشان دادند و چند نفر دیگر رو به زن سوزن ساز رفتند که او را ساکت کنند.
در این بیهیجانی، به تقریرات متحرك روی پرده