کارهای خانواده را بعهده بگیرد، بعد از مدتها فراموشی یکروز رئیس، معاون، مأمورین تجارتخانه، مباشرین جزء، خدمتگذاران را با افکار محدودشان و دو سه تا رفیق که در تجارتخانههای دیگر کار میکردند همه را بخاطر آورد. یک کلفت مهمانخانهٔ شهرهای اطراف را که یادبود گذرنده و پرخرجی برایش گذاشته بود و یک زن صندوقدار کلاهفروشی را که جداً ولی خیلی با تأنی او را تعقیب میکرد بیاد آورد. آدمها از برابرش در میان ابر میگذشتند و بطور مبهمی قیافههای خارجیها و صورتهائی که فراموش کرده بود با آنهمه مخلوط میشد، ولی هیچکدام از آنها نمیتوانست نه به او و نه به خانوادهاش کمک بکند. آنها بدرد نمیخوردند و خوشوقت بود که از بین رفته بودند. این منظره میل آنرا که در کار خویشانش علاقه بخرج بدهد سلب کرد، برعکس فکر شورش در او تولید شد زیرا به زخمش رسیدگی نمیکردند و هر چند چیزی که بتواند اشتهای
برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۱۰۱
این برگ همسنجی شدهاست.
مسخ
۱۰۱