برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۱۱۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

هم پهلویش روی تخت می‌نشست و بسازش گوش میداد. آنوقت بطور محرمانه‌ای باو حالی میکرد که تصمیم قطعی داشته او را بهنرستان موسیقی بفرستد و بی‌آنکه از اعتراض دیگران واهمه داشته باشد این مطلب را جلو همه اقرار میکرد. موعدش دیرتر از عید نوئل گذشته نبود. (آیا نوئل گذشته بود؟) کاش بدبختی باین زودی روی نمیداد! خواهر از این توضیح متأثر میشد. حتماً بگریه میافتاد و گره گوار از روی شانه‌اش بالا میرفت و روی گردنش را میبوسید. این کار آسان بود زیرا خواهر نه یخه داشت و نه روبان. از وقتی که بمغازه میرفت همیشه لباس سینه‌باز می‌پوشید.

آقائی که در میان نشسته بود با انگشت سبابه گره گوار را که آهسته جلو میآمد نشان داد و فریاد زد: «آقای سامسا!» ویلون ناگهان خفه شد. آقای وسطی با لبخندی سرش را تکان داد و بطرف رفقایش برگشت و نگاهها را متوجه پسر نمود. پدر لازم‌تر

۱۱۵