وقتیکه صحبت راجع باین موضوع میشد، گره گوار همیشه در را ول میکرد و میرفت روی نیم تخت چرمی که خنکی آن به تن گره گوار که از زجر و خجالت میسوخت گوارا میآمد میخوابید.
اغلب شبهائی که بیخوابی بسرش میزد چرم نیم تخت را مدتها میخراشید. بعضی اوقات بیآنکه از درد خود شاکی باشد صندلی راحتی را بطرف پنجره میلغزانید و با این ترتیب بوسیلهٔ صندلی پشتیبانی خوبی بدست میآورد و به پنجره یله میداد. نه از لحاظ تفریح از منظره بود بلکه فقط بیاد حس آزادی این کار را میکرد که سابقاً از نگاه کردن از پشت شیشه به بیرون دریافته بود، زیرا حالا روز بروز بیشتر نزدیکبین میشد، حتی بیمارستان جلو خانه را، که در زمانیکه آدمیزاد بود آن دوره را نفرین میکرد چونکه زیاد خوب میدید، حالا دیگر نمیتوانست بهبیند و اگر یقین نداشت که در شارلوتن اشتراسه در یک کوچهٔ آرام و شهری منزل دارد میتوانست باور بکند که