برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۸۸

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

بی‌شک از حالت شوریدهٔ گرت بو برد. دختر جوان با صدای خفه‌ای جواب داد ـ احتمال داشت که صورتش را روی سینهٔ پدر گذاشته بود ـ «از دست گره گوار مادرجانم غش کرده اما حالش بهتر است.» پدر جواب داد: «من میدانستم و بارها بشما گفته بودم اما زنها حرف سرشان نمیشود.» گره گوار از این کلمات فهمید که پدرش حرف گرت را بد تعبیر کرده و گمان میکند که از پسرش کارهائی سر زده. موقع این نبود که بشود ذهنش را روشن کرد میبایست با ملایمت با او رفتار بکند. لذا گره گوار بطرف در اطاقش پناه برد و عجله کرد برای اینکه پدرش در موقع ورود از توی دالان به‌بیند که او تصمیم قطعی دارد و میخواهد فوراً بمحل خودش برگردد از این قرار لازم نبود که با اقدامات شدید او را مجبور به این کار بنماید زیرا اگر در را برویش باز میکردند بزودی ناپدید میشد.

اما پدر سر دماغ نبود که باین ریزه‌کاریها پی

۸۸