برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۹۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

آهسته راه میرفتند خودش را بزمین میکشید؟ این مرد که خودش را در لبادهٔ کهنه‌ای میپیچید، با احتیاط عصا میزد برای اینکه جلو برود و مجبور بود برای اینکه حرف بزند هر سه قدمی بایستد و همراهان خود را بیاد بیاورد؟ از آن ببعد چطور قد برافراشته بود! لباس متحدالشکل آبی بدون یک چین با دگمه‌های طلائی ببر داشت. مثل لباس اعضای بانک بالای یخهٔ بلند او غبغبش با خطهای محکمی بزرگ شده بود زیر ابروهای پرپشت نگاه سرزندهٔ چشمهای سیاهش بحالت جوانی خیره میشد، موهای سفیدش که معمولاً ژولیده بود شانه کرده و عقب زده و براق بود. ابتدا کلاهش را که با نشان طلائی یکی از بنگاه‌های مالی مزین بود برداشت و دایره‌وار دور اطاق گردانید و روی نیم‌تخت انداخت بعد دستها را در جیب شلوارش کرد پشت لباس متحدالشکل عقب رفت و بحالت تهدیدکننده بطرف گره گوار آمد. شاید خودش نمی‌دانست که چه میخواهد بکند بهر حال

۹۰