برگه:ModireMadrese.pdf/۱۲۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مدیر مدرسه
 

«اصلا چرا ? چرا میرفتی ؟» خودم هم نمی‌دانستم. فکرش را که میکردم میدیدم در هر خراب شده‌ای از گوشه‌های زندگی که افتاده باشی کم کم چنان در ابتذال فرو میروی و چنان عادتت می‌شود که حتی نمی‌خواهی داد بزنی. حتماً آن جوانک ترکه‌ای هم – معلم کلاس سومم را می‌گویم – حتماً او هم بزجر و شکنجهٔ زندان بهمین سادگی عادت کرده بود! خبرش را داشتم که چه بلاها بسرش می‌آوردند.

ده روز تمام قلب من و بچه‌ها با هم و بیک اندازه از ترس و وحشت طپید. تا عاقبت پولها وصول شد. منتها بجای سیصد و خرده‌ای، فقط صد و پنجاه تومان. علت هم این بود که در تنظیم صورت حسابها اشتباهاتی رخ داده بود که ناچار اصلاحش کرده بودند.

۱۲۵