برگه:ModireMadrese.pdf/۱۴۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مدیر مدرسه
 

بگوش کسی میرفت؟ از در که وارد میشدند چنان هجومی به گوشه‌های سالون می‌بردند که نگو ! بجاهای دور از نظر. انگار پناهگاهی می‌جستند. و ترسان و لرزان. یکبار چنان بودند که احساس کردم اصلا مثل اینکه از ترس لذت می‌برند. خودشان را بترسیدن تشجیع میکردند. بسیار نادر بودند آنهایی که روی اولین صندلی می‌نشستند و کتابهاشان را بدست خودشان بکناری میگذاشتند. اگر معلم هم نبودی یا مدیر، براحتی می‌توانست حدس بزنی که کیها با هم قرار و مداری دارند و کدام یکی پهلو دست کدام یک خواهد نشست. از هم کمک می‌گرفتند؛ بهم پناه میبردند و در سایهٔ همدیگر مخفی میشدند؛ یک دقیقه دیرتر دفتر و کتابشان را از خودشان جدا می‌کردند ! مگر میتوان تنها – تک و تنها – با امتحان روبرو شد? یکی دو بار کوشیدم بالای دست یکیشان بایستم و ببینم چه می‌نویسند. ولی چنان مضطرب می‌شدند و دستشان چنان بلرزه می‌افتاد که از نوشتن باز میماندند و تازه چه خطی؟ چه خطهایی !... بیخود نیست که تمام اداره‌ها محتاج

۱۴۵