برگه:NadereAyyamRobaiyatKhayyam.pdf/۳۴

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۲۴
خیام
 

صدرالدّین محمدبن المظفّر[۱] رحمه‌الله که خواجه امام عمر را بگوی تا اختیاری کند که بشکار رویم که اندر آن چند روز برف و باران نیاید و خواجه امام در صحبت خواجه بود و در سرای او فرود آمدی. خواجه کس فرستاد او را بخواند و ماجرا با وی بگفت، برفت و دو روز در آن کرد و اختیاری نیکو کرد و خود برفت و با اختیار سلطان را برنشاند. و چون سلطان برنشست و یک بانگ[۲] زمین برفت، ابر در کشید و باد برخاست و برف و دمه در ایستاد. خنده‌ها کردند. سلطان خواست که باز گردد، خواجه امام گفت: «پادشاه دل فارغ دارد که در همین ساعت ابر باز شود و در این پنج روز هیچ نم نباشد». سلطان[۳] براند و ابر باز شد و در آن پنج روز هیچ نم نبود و کس ابر ندید. احکام نجوم اگرچه صنعتی معروف است اعتماد را نشاید. و باید که منجم در آن اعتماد دوری نکند و هر حکم که کند حواله با قضا کند.

حکایت (۹) – بر پادشاه واجب است که هر جا که رود ندیم و خدمتکار که دارد او را بیازماید؛ اگر شرع را معتقد بود و بفرایض و سنن آن قیام کند و اقبال نماید، او را قریب و عزیز گرداند و بدو اعتماد کند و اگر برخلاف این بود، او را مهجور گرداند و حواشی مجلس خود را از سایهٔ او محفوظ دارد که هر که در دین خدای عزّوجل و شریعت محمد مصطفی (ص) اعتقاد ندارد او را در هیچ کس اعتقاد نبود و شوم باشد بر خویشتن و برمخدوم. در اوائل ملک سلطان غیاث‌الّدنیا والدین محمدبن ملکشاه قسیم امیر المؤمنین نورالله تربته ملک عرب: صدقه، عصیان آورد و گردن


  1. صدرالدین ابوجعفر محمدبن فخرالملک ابی‌الفتح المظفربن نظام‌الملک الطوسی که سلطان سنجر سلجوقی پدر او فخرالمک را که وزیر خودش بود در سال ۵۰۰ قمری هجری بکشت و وزارت را بهمان صدرالدین تفویض کرد.
  2. یک بانگ زمین برفت، یعنی مسافتی را که ممکن است صدای آدمی از مبدأ تا منتهای آن برسد پیمود.
  3. در این حکایت، مقصود از سلطان محمدبن ملکشاه است که از سال ۴۹۸ تا سنهٔ ۵۱۱ هجری قمری سلطنت کرده است.