از دهنش بیرون می آید و میمیرد. چون در آن مکان معجزه شده آن محل را میخرند و امامزاده میکنند و بدیوار یکطرف عکس حضرت کشیده شده و طرف دیگرش صورت آن زن را با زبان باد کرده اش بدیوار کشیده شده.
افسانهٔ هفتواد - نزدیک شهر کرمان قلعهای است معروف به قلعه هفت دختران و میگویند که در زمان اردشیر پاپکان شخصی در آنجا بوده که هفت دختر داشته و کار آنان چرخریسی بوده. روزی یکی از آن دختران بشهر میرود که پشم بخرد در بین راه درخت سیبی می بیند که باد سیبهای آنرا بزمین انداخته بود یکی از سیبها را بر میدارد و در جیبش میگذارد وقتیکه بر میگردد و مشغول دوکریسی بوده آن سیب در ماسوره چرخش میافتد. از آنروز ببعد حاصل کار او روز بروز بیشتر و بهتر میشود و از فروش آن در زندگی آنها گشایش بزرگی بهم میرسد. بعد ملتفت میشود می بیند که کرمی در ماسوره چرخ او پیوسته بزرگ میشده میفهمد که از دولت سر آن کرم بوده که به این دارائی و فراوانی رسیدهاند، پس آن کرم را در صندوقی میگذارد و بناز و نعمت او را می پروراند تا بجائی میرسد که پدر دختر از زیادی مال و دولت بخیال یاغیگری میافتد و قلعه ای میسازد که هنوز آثار آن باقی است بنام قلعه دختر. اردشیر پایکان برای سرکوبی او از پارس بطرف قلعه دختر قشون میکشد و جنگ سختی در میگیرد. ولی اردشیر در همه جنگها شکست میخورد و سبب شکست آن بوده که صندوق کرم را پدر دختر جلو لشکر