ننه بزرگ گفت: حتماً باید برگردی. ما کلاغها دوست نداریم که کسی خانه و زندگی و دوستانش را بگذارد و فرار کند که خودش آسوده زندگی کند و از دیگران خبری نداشته باشد.
اولدوز گفت: مرا چهجوری میبرید پیش خودتان؟
ننه بزرگ گفت: پیش از هر چیز تور محکمی لازم است. این را باید خودتان ببافید.
اولدوز گفت: تور به چه دردمان میخورد؟
ننه بزرگ گفت: فایدهی اولش این است که کلاغها یقین میکنند که شما تنبل و بیکاره نیستید و حاضرید برای خوشبختی خودتان زحمت بکشید. فایدهی دومش این است که تو مینشینی روی آن و کلاغها تو را بلند میکنند و می برند به شهر خودشان...
یاشار وسط حرف دوید و گفت: ببخشید ننه بزرگ ما نخ و پشم را از کجا بیاوریم که تور ببافیم؟
ننه بزرگ گفت: کلاغها همیشه حاضرند به آدمهای خوب و کاری خدمت کنند. ما پشم میآریم ، شما دو تا میریسید و تور میبافید.
چند تا سنگ بزرگ پشت بام بود. زن بابا آنها را میچید دور خم سرکه. ننه بزرگ گفت: ما پشمها را میآریم جمع میکنیم وسط آنها.
کمی هم از اینجا و آنجا صحبت کردند، بعد کلاغها رفتند.
اولدوز گفت: یاشار، من هیچ بلد نیستم چطور نخ بریسم و تور ببافم.
یاشار گفت: من بلدم، از ددهام یاد گرفتهام.