برگه:One Thousand and One Nights.pdf/۳۶۶

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۳۶۲–

بوزیر خود عین زار فرمود که با هزار سوار در نیمه شب بلشگر ملک کفید شبیخون زند وزیر عین زار هزار سوار دلیر با خود برداشته بسوی ملک کفید روان شد و ملک کفید را وزیری بود قطرفان نام ملک کفید او را فرمود که بسوی لشکر ملک طیقموس روان شدند و تا نیمه شب همیرفتند تا اینکه نیمی از مسافت طی کردند آنگاه وزیر قطرفان با وزیر عین زار بیکدیگر برسیدند سواران بانک بیکدیگر زدند در میان آن دو گروه جنگی سخت روی داد و با یکدیگر تا هنگام بامداد گرم جدال بودند چون بامداد شد لشگر ملک کفید را شکست آمد و از برابر لشکر ملک طیقموس گریختند چون گریختگان لشگر بنزد ملک کفید شدند ملک غضبناک گشته بایشان گفت ای گروه شما را چه روی داد گفتند ای ملک جهان چون بسوی ملک طیقموس روان گشتیم تا نیمه شب نیمی از مسافت طی کردیم در آن هنگام عین زار وزیر ملک طیقموس روی بما آورد و با او دلیران و سرهنگان بودند در میان ما و ایشان جنگی بزرگ روی داد و از نیمه شب تا بامداد در جنگ بودیم و خلقی بسیار کشته شدند هرگاه که وزیر عین زار بانک بر روی پیلان میزد پیلان از آواز او میرمیدند و از پیش او میگریختند و در آن معرکه از بسیاری گرد کسی کسی را نمی دید و خون مانند دریا موج میزد اگر ما نمیگریختیم همگی کشته میشدیم چون ملک کفید این سخن بشنید گفت آفتاب شما را برکت نداده و بر شما خشم آورد و اما وزیر عین زار بسوی ملک طیقموس بازگشته او را از ماجری آگاه کرد ملک طیقموس بسلامت او تهنیت گفته فرحناک شد و فرمود که طبل شادی بزنند آنگاه لشگر خود را تفقد کرد و دویست تن از او کشته شده بودند و اما ملک کفید لشگری انبوه مهیا کرده بمیدان بر آمد و پانزده صف که هر صف ده هزار سوار بودند در میدان مقاتله بایستادند و او را سیصد پهلوان بود که بپیلان سوار میشدند و اما ملک طیقموس صفهای لشگر خویشتن بیاراست و ایشان ده صف و هر صف ده هزار سوار بودند و یک صد تن پهلوان داشت که از چپ و راست او سوار میشدند پس چون صفها آراسته شدند سواران نامدار از هر دو گروه پیش آمدند سپاهیان بیکدیگر برخوردند فراخنای زمین بسواران تنک آمد طبلها بزدند و مزمارها بنواختند و بوقها بدمیدند و مردمان بآوازهای بلند بانک برآوردند و گرد هوا را تاریک کرد از آغاز روز تاهنگام شام بمقاتله سخت مشغول شدند پس از آن از یکدیگر جدا گشتند و لشگر هر پادشاهی بسوی منزلهای خویشتن روان شدند چون قصه بدینجا رسید با مداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست

چون شب پانصد و شانزدهم برآمد

گفت ایملک جوانبخت چون ملک کفید لشگر خود را تفقد کرد پنج هزار از ایشان کشته یافت سخت غضبناک شد و اما ملک طیقموس لشگر خود را تفقد کرده سه هزار از ایشان کشته یافت پس چون روز دوم شد ملک کفید بمیدان برآمد و چنان کرد که روز نخست کرده بود و هر یکی از این دو گروه طلب نصرت از برای خویشتن میکردند آنگاه ملک کفید بانک بلشگر خود زد و بایشان گفت آیا در میان شما کسی هست که بمیدان مبارزت رفته در جنگ از بهر ما بگشاید ناگاه جوانی پیل سوار که او را برکیک میگفتند پیش آمد و از پیل فرود آمده در پیش لشکر ملک کفید زمین ببوسید و اجازت خواسته به پیل سوار گشت و بمیدان راند و بانک بلشگر طیقموس زده آواز هل من مبارز وهل من مقاتل بلند کرد چون ملک طیقموس آواز او بشنید روی بلشگر آورده