بیک اندیشه کاربنمائی | بیکی نکته کار بگشائی | |||||
تودهی صبح را شب افروزی | روز را مرغ و مرغ را روزی | |||||
ز در خویش سر فرازم کن | وز در خلق بی نیازم کن |
چون ابیات بانجام رسانید بسوی در با رفته دام در دریا انداخت و ساعتی صبر کرد پس از آن دام بیرون آورد بدام اندر یکی ماهی برآمد که سری بزرگ و دنبالۀ دراز داشت و چشمانش مانند دو ستاره درخشان بود چون خلیفه او را بدید فرحناک شد که چنان ماهی تا آنروز صید نکرده بود در غایت شگفت او را بسوی بوزینه ابی السعادات آورد و چندان فرحناک بود که گویا بتمامت دنیا مالک شده بوزینه گفت ایخلیفه این ماهی چه کار خواهی کرد و معاملت تو بابوزینۀ خویشتن چون خواهد شد خلیفه گفت ای سید بوزینگان بدانکه من بوزینة پلیدک خویش بکشم و ترا بجای او بوزینه خود گیرم و هر چیز که اشتها کنی همه روزه بتو بخورانم بوزینه گفت اکنون که تو مرا بجای او برگزیدی من با تو چیزی بگویم که صلاح تو در آن باشد و آن اینست که تو مرا بارسنی بر این درخت ببند و خود دام بر داشته در دجله بینداز و اندک زمانی صبر کن آنگاه دام از آب بدر آور یک ماهی ظریف در دام خواهی یافت که در تمامت عمر چنان ماهی ندیده باشی پس تو آن ماهی نزد من آر تا من بگویم که با او چکار کنی در حال خلیفه صیاد برخاسته دام در دجله انداخت و ساعتی صبر کرده دام بدر آورد در دام ماهی سپیدی دید مانند بزغاله که در همه عمر چنان ماهی ندیده بود آنگاه او را گرفته نزد بوزینه آورد بوزینه گفت قدری از گیاهان سبز بر چین و نیمی از آن گیاهان در قفه کن و ماهی را بر آن بگذار و نیمی دیگر در روی ماهی بزیر و ما را بگذار بدرخت بسته باشیم و خود قفه برداشته بشهر بغداد شو و هر کس با تو سخن گوید و از تو چیزی پرسد او را پاسخ مده و همی رو تا ببازار صیرفیان برسی در صدر بازر شیخ صرافان ابی السعادات را خواهی دید که بر مسند نشسته و بمخده تکیه کرده و دو صندوق از بهر زر و سیم در پیش دارد غلامان و مملوکان در برابر او ایستاده اند پس تو پیش رفته با و بگو که ای ابوالسعادت من امروز بصید ماهیان رفته بنام تو دام در دریا انداختم خدایتعالی این ماهی را با قبال تو در دام من افکند پس یهودی ماهی از تو بستاند و ترا دیناری دهد تو آن دینار رد کن آنگاه دو دینار دهد دو دینار نیز رد کن و هر چه بدهد تو رد کن اگرچه بوزن این ماهی زردهد در آنوقت یهودی با تو گوید هرچه میخواهی بمن بگو تو باو بگو بخدا سوگند من این ماهی نمی فروشم مگر بدو کلمه اگر یهودی گوید که آن دو کلمه چیست تو باو بگو بر پای خیز و بآواز بلندی بگو ای حاضران گواه باشید که من بوزینه خلیفه صیاد را با بوزینه خود بدل کردم و روزی خود