ما نه آغوشیم تا از خویشتن سوزیم
ما نه آوازیم تا از خویشتن لرزیم
ما نه «ما» هستیم تا بر ما گنه باشد
ما نه «او» هستیم تا از خویشتن ترسیم
ما اگر در دام ناافتاده میرفتیم
دام خود را با فریبی تازه میگسترد
او برای دوزخ تبدار سوزانش
طعمههایی تازه در هر لحظه میپرورد
ای مریدان من، ای گمگشتگان راه
من خود از این نام ننگآلوده بیزارم
گر چه او کوشیده تا خوابم کند، اما
«من که شیطانم، دریغا، سخت بیدارم»
□
ای بسا شبها که من با او در آن ظلمت
اشک باریدم، پیاپی اشک باریدم
ای بسا شبها که من لبهای شیطان را
چون ز گفتن مانده بود، آرام بوسیدم
ای بسا شبها که بر آن چهرهٔ پرچین
دستهایم با نوازشها فرود آمد
ای بسا شبها که تا آوای او برخاست
زانوانم بیتأمل در سجود آمد
ای بسا شبها که او از آن ردای سرخ
آرزو میکرد تا یکدم برون باشد
آرزو میکرد تا روح صفا گردد
نی خدای نیمی از دنیای دون باشد
برگه:Osyan by Forough Farokhzad.pdf/۱۲
این برگ همسنجی شدهاست.