این برگ همسنجی شدهاست.
خدایی
نیمهشب گهوارهها آرام میجنبند
بیخبر از کوچ دردآلود انسانها
باز هم دستی مرا چون زورقی لرزان
میکشد پاروزنان در کام توفانها
چهرههایی در نگاهم سخت بیگانه
خانههایی بر فرازش اشک اخترها
وحشت زندان و برق حلقهٔ زنجیر
داستانهایی ز لطف ایزد یکتا
سینهٔ سرد زمین لکههای گور
هر سلامی سایهٔ تاریک بدرودی
دستهایی خالی و در آسمانی دور
زردی خورشید بیمار تبآلودی
جستجوی بیسرانجام و تلاشی گنگ
جادهای ظلمانی و پایی به ره خسته
نه نشان آتشی بر قلههای طور
نه جوابی از ورای این در بسته
□
مینشینم خیره در چشمان تاریکی
میشود یکدم از این قالب جدا باشم؟
همچو فریادی بپیچم در دل دنیا
چند روزی هم من عاصی خدا باشم