برگه:Osyan by Forough Farokhzad.pdf/۲۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

خانه می‌کردم میان مردم خاکی
خود به آنها راز خود را باز می‌خواندم
می‌نشستم با گروه باده‌پیمایان
شب میان کوچه‌ها آواز می‌خواندم

شمع می در خلوتم تا صبحدم می‌سوخت
مست از او در کارها تدبیر می‌کردم
می‌دریدم جامهٔ پرهیز را بر تن
خود درون جام می تطهیر می‌کردم

من رها می‌کردم این خلق پریشان را
تا دمی از وحشت دوزخ بیاسایند
جرعه‌ای از بادهٔ هستی بیاشامند
خویش را با زینت مستی بیارایند

من نوای چنگ بودم در شبستانها
من شرار عشق بودم، سینه‌ها جایم
مسجد و میخانهٔ این دیر ویرانه
پر خروش از ضربه‌های روشن پایم

من پیام وصل بودم در نگاهی شوخ
من سلام مهر بودم بر لبان جام
من شراب بوسه بودم در شب مستی
من سراپا عشق بودم، کام بودم، کام

می‌نهادم گاهگاهی در سرای خویش
گوش بر فریاد خلق بینوای خویش
تا ببینم دردهاشان را دوایی هست
یا چه می‌خواهند آن‌ها از خدای خویش؟