برگه:Osyan by Forough Farokhzad.pdf/۲۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

گر خدا بودم، رسولم نام پاکم بود
این جلال از جامه‌های چاک‌چاکم بود
عشق شمشیر من و مستی کتاب من
باده خاکم بود، آری، باده خاکم بود

ای دریغا لحظه‌ای آمد که لبهایم
سخت خاموشند و بر آن‌ها کلامی نیست
خواهمت بدرود گویم تا زمانی دور
زانکه دیگر با توام شوق سلامی نیست

زانکه نازیبد زبون را این خداییها
من کجا و زین تن خاکی جداییها
من کجا و از جهان، این قتلگاه شوم
ناگهان پرواز کردن‌ها، رهاییها

می‌نشینم خیره در چشمان تاریکی
شب فرو می‌ریزد از روزن به بالینم
آه، حتی در پس دیوارهای عرش
هیج جز ظلمت نمی‌بینم، نمی‌بینم

ای خدا، ای خندهٔ مرموز مرگ‌آلود
با تو بیگانه‌ست، دردا، ناله‌های من
من ترا کافر، ترا منکر، تو را عاصی
کوری چشم تو، این شیطان، خدای من

تهران- ۲۵ شهریور ۱۳۳۶