این برگ همسنجی شدهاست.
میدمیدم در نی افسونی باد شبانگاهی
تا ز بستر رودها، چون مارهای تشنه، برخیزید
خسته از عمری بهروی سینهای مرطوب لغزیدن
در دل مرداب تار آسمان شب فرو ریزند
بادها را نرم میگفتم که بر شط شب تبدار
زورق سرمست عطر سرخ گلها را روان سازند
گورها را میگشودم تا هزاران روح سرگردان
بار دیگر در حصار جسمها خود را نهان سازند
گر خدا بودم، ملائک را شبی فریاد میکردم
آب کوثر را درون کورهٔ دوزخ بجوشانند
مشعل سوزنده در کف، گلهٔ پرهیزکاران را
از چراگاه بهشت سبز تردامن برون رانند
خسته از زهد خدایی، نیمهشب در بستر ابلیس
در سراشیب خطایی تازه میجستم پناهی را
میگزیدم دربهای تاج زرین خداوندی
لذت تاریک و دردآلود آغوش گناهی را
۲ سپتامبر ۱۹۵۶- رم