این برگ همسنجی شدهاست.
به پسرم «کامیار» و به امید روزهای آینده
شعری برای تو
این شعر را برای تو میگویم
در یک غروب تشنهٔ تابستان
در نیمههای این ره شومآغاز
در کهنهگور این غم بیپایان
این آخرین ترانهٔ لالاییست
در پای گاهوارهٔ خواب تو
باشد که بانگ وحشی این فریاد
پیچد در آسمان شباب تو
بگذار سایهٔ من سرگردان
از سایهٔ تو، دور و جدا باشد
روزی بههم رسیم که گر باشد
کس بین ما، نهغیر خدا باشد
من تکیه دادهام به دری تاریک
پیشانی فشرده ز دردم را
میسایم از امید بر این در باز
انگشتهای نازک و سردم را