برگه:Osyan by Forough Farokhzad.pdf/۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

بندگی

بر لبانم سایه‌ای از پرسشی مرموز
در دلم دردی‌ست بی‌آرام و هستی‌سوز
راز سرگردانی این روح عاصی را
با تو خواهم در میان بگذاردن امروز

گرچه از درگاه خود می‌رانی‌ام، اما
تا من اینجا بنده، تو آنجا، خدا باشی
سرگذشت تیرهٔ من، سرگذشتی نیست
کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشی

نیمه‌شب گهواره‌ها آرام می‌جنبند
بی‌خبر از کوچ دردآلود انسان‌ها
دست مرموزی مرا چون زورقی لرزان
می‌کشد پاروزنان در کام توفانها

چهره‌هایی در نگاهم سخت بیگانه
خانه‌هایی بر فرازش اشک اخترها
وحشت زندان و برق حلقهٔ زنجیر
داستان‌هایی ز لطف ایزد یکتا

سینهٔ سرد زمین و لکه‌های گور
هر سلامی سایهٔ تاریک بدرودی
دست‌هایی خالی و در آسمانی دور
زردی خورشید بیمار تب‌آلودی