این برگ همسنجی شدهاست.
آن داغ ننگخورده که میخندید
بر طعنههای بیهده، من بودم
گفتم: که بانگِ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که «زن» بودم
چشمان بیگناه تو چون لغزد
بر این کتاب درهم بیآغاز
عصیان ریشهدار زمانها را
بینی شکفته در دل هر آواز
اینجا، ستارهها همه خاموشند
اینجا، فرشتهها همه گریانند
اینجا، شکوفههای گل مریم
بیقدرتر ز خار بیابانند
اینجا نشسته بر سر هر راهی
دیو دروغ و ننگ و ریاکاری
در آسمان تیره نمیبینم
نوری ز صبح روشن بیداری
بگذار تا دوباره شود لبریز
چشمان من ز دانهٔ شبنمها
رفتم ز خود که پرده براندازم
از چهر پاک حضرت مریمها
بگسستهام ز ساحل خوشنامی
در سینهام ستارهٔ طوفانست
پروازگاه شعلهٔ خشم من
دردا، فضای تیرهٔ زندان است