این برگ همسنجی شدهاست.
پوچ
دیدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفتهها را
با زبان نگه گفته بودند
از من و هرچه در من نهان بود
میرمیدی
میرهیدی
یادم آمد که روزی در این راه
ناشکیبا مرا در پی خویش
میکشیدی
میکشیدی
آخرین بار
آخرین بار
آخرین لحظهٔ تلخ دیدار
سربهسر پوچ دیدم جهان را
باد نالید و من گوش کردم
خش خش برگهای خزان را
باز خواندی
باز راندی