این برگ همسنجی شدهاست.
دیر
در چشم روز خسته خزیدهست
رؤیای گنگ و تیرهٔ خوابی
اکنون دوباره باید از این راه
تنها بهسوی خانه شتابی
تا سایهٔ سیاه تو اینسان
پیوسته در کنار تو باشد
هرگز گمان مبر که در آنجا
چشمی به انتظار تو باشد
بنشسته خانهٔ تو چو گوری
در ابری از غبار درختان
تاجی بهسر نهاده چو دیروز
از تارهای نقرهٔ باران
از گوشههای ساکت و تاریک
چون در گشوده گشت بهرویت
صدها سلام خامش و مرموز
پر میکشند خسته بهسویت
گویی که میتپد دل ظلمت
در آن اطاق کوچک غمگین
شب میخزد چو مار سیاهی
بر پردههای نازک رنگین