برگه:Osyan by Forough Farokhzad.pdf/۴۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشت
بال بلور قوس‌قزح‌های رنگ‌رنگ
در سینه قلب روشن محراب می‌تپید
من شعله‌ور در آتش آن لحظهٔ درنگ

گفتم خموش «آری» و همچون نسیم صبح
لرزان و بی‌قرار وزیدم به‌سوی تو
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم
در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو

۹ ژوئن ۱۹۵۷- مونیخ