برگه:Osyan by Forough Farokhzad.pdf/۴۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

گره

فردا اگر ز راه نمی‌آمد
من تا ابد کنار تو می‌ماندم
من تا ابد ترانهٔ عشقم را
در آفتاب عشق تو می‌خواندم

در پشت شیشه‌های اتاق تو
آن شب نگاه سرد سیاهی داشت
دالان دیدگان تو در ظلمت
گوئی به‌عمق روح تو راهی داشت

لغزیده بود در مه آیینه
تصویر ما شکسته و بی‌آهنگ
موی تو رنگ ساقهٔ گندم بود
موهای من، خمیده و قیری‌رنگ

رازی درون سینهٔ من می‌سوخت
می‌خواستم که با تو سخن گوید
اما صدایم از گره کوته بود
در سایه، بوته هیچ نمی‌روید

زآنجا نگاه خستهٔ من پر زد
آشفته گرد پیکر من چرخید
در چارچوب قاب طلایی‌رنگ
چشم مسیح بر غم من خندید