برگه:Osyan by Forough Farokhzad.pdf/۴۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

دیدم اتاق درهم و مغشوش است
در پای من کتاب تو افتاده
سنجاقهای گیسوی من آنجا
بر روی تختخواب تو افتاده

از خانهٔ بلوری ماهی‌ها
دیگر صدای آب نمی‌آید
فکر چه بود گربهٔ پیر تو
کاو را به‌دیده خواب نمی‌آمد

بار دگر نگاه پریشانم
برگشت لال و خسته به‌سوی تو
می‌خواستم که با تو سخن گوید
اما خموش ماند به‌روی تو

آنگه ستارگان سپید اشک
سوسو زدند در شب مژگانم
دیدم که دستهای تو چون ابری
آمد به سوی صورت حیرانم

دیدم که بال گرم نفسهایت
سائیده شد به گردن سرد من
گویی نسیم گمشده‌ای پیچید
در بوته‌های وحشی درد من

دستی درون سینهٔ من می‌ریخت
سرب سکوت و دانهٔ خاموشی
من خسته زین کشاکش دردآلود
رفتم به‌سوی شهر فراموشی