این برگ همسنجی شدهاست.
بازگشت
عاقبت خط جاده پایان یافت
من رسیدم ز ره غبارآلود
نگهم پیشتر ز من میتاخت
بر لبانم سلام گرمی بود
شهر جوشان درون کورهٔ ظهر
کوچه میسوخت در تب خورشید
پای من روی سنگفرش خموش
پیش میرفت و سخت میلرزید
خانهها رنگ دیگری بودند
گردآلوده، تیره و دلگیر
چهرهها در میان چادرها
همچو ارواح پای در زنجیر
جوی خشکیده، همچو چشمی کور
خالی از آب و از نشانهٔ او
مردی آوازهخوان ز راه گذشت
گوش من پر شد از ترانهٔ او
گنبد آشنای مسجد پیر
کاسههای شکسته را میماند
مؤمنی بر فراز گلدسته
با نوائی حزین اذان میخواند