برگه:Osyan by Forough Farokhzad.pdf/۵۸

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

حیف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب تو را
ز تو ماندم، تو را هدر کردم

غافل از آن که تو به‌جایی و من
همچو آبی روان که در گذرم
گمشده در غبار شوم زوال
ره تاریک مرگ می‌سپرم

آه، ای زندگی من آینه‌ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ من بنگرد در من
روی آیینه‌ام سیاه شود

عاشقم، عاشق ستارهٔ صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام توست بر آن

می‌مکم با وجود تشنهٔ خویش
خون سوزان لحظه‌های تو را
آنچنان از تو کام گیرم
تا بخشم آورم خدای تو را

بهار ۱۳۳۷ - تهران