گوسپندی در میان گله سرگردان
آنکه چوپان است، ره بر گرگ بگشوده!
آنکه چوپان است، خود سرمست از این بازی
می زده در گوشهای آرام آسوده
□
میکشیدی خلق را در راه و میخواندی:
«آتش دوزخ نصیب کفرگویان باد
هر که شیطان را به جایم برگزیند، او
آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد.»
آفریدی خود تو این شیطان ملعون را
عاصیاش کردی او را سوی ما راندی
این تو بودی، این تو بودی کز یکی شعله
دیوی اینسان ساختی، در راه بنشاندی
مهلتش دادی که تا دنیا بهجا باشد
با سرانگشتان شومش آتش افروزد
لذتی وحشی شود در بستری خاموش
بوسه گردد بر لبانی کز عطش سوزد
هر چه زیبا بود، بیرحمانه بخشیدیش
شعر شد، فریاد شد، عشق و جوانی شد
عطر گلها شد، بهروی دشتها پاشید
رنگ دنیا شد، فریب زندگانی شد
موج شد بر دامن مواج رقاصان
آتش مِی شد، درون خم به جوش آمد
آنچنان در جان میخواران خروش افکند
تا ز هر ویرانه بانگ نوش نوش آمد
برگه:Osyan by Forough Farokhzad.pdf/۷
این برگ همسنجی شدهاست.