چشم ما تا در دو چشم زندگی افتاد
با «خطا»، این لفظ مبهم، آشنا گشتیم
تو خطا را آفریدی، او به خود جنبید
تاخت بر ما، عاقبت نفس خطا گشتیم
گر تو با ما بودی و لطف تو با ما بود
هیچ شیطان را به ما مهری و راهی بود؟
هیچ در این روح طغیانکردهٔ عاصی
زو نشانی بود، یا آوای پایی بود؟
تو من و ما را پیاپی میکشی در گود
تا بگویی میتوانی اینچنین باشی
تا من و ما جلوهگاه قدرتت باشیم
بر سر ما پتک سرد آهنین باشی
□
چیست این شیطان از درگاهها رانده؟
در سرای خامش ما میهمان مانده
بر اثیر پیکر سوزندهاش دستی
عطر لذتهای دنیا را بیفشانده
چیست او جز آنچه تو میخواستی باشد؟
تیرهروحی، تیرهجانی، تیرهبینایی
تیرهلبخندی بر آن لبهای بیلبخند
تیرهآغازی، خدایا، تیرهپایانی
میل او کی مایهٔ این هستی تلخ است؟
رأی او را کی از او در کار پرسیدی؟
گر رهایش کرده بودی تا بهخود باشد
هرگز از او در جهان نقشی نمیدیدی
برگه:Osyan by Forough Farokhzad.pdf/۹
این برگ همسنجی شدهاست.