زمستانها که فصل بیکاری است مردها پراکنده میشوند. فقط گاو و گوسفند را باید پذیرایی کرد که از زنان و کودکان و پیران هم بر میآید. عدهای در معادن ذغال «آبپک» و «هیو» کار میگیرند، عدهای در تهران و دستهای در مازندران. هر که هر کجا که خوش آید. اغلب مذهبی هستند و بیشتر از آن قمعمع و متظاهر بمذهب. قسم دایمی آنها «بجدم» است.
مردها ریش میگذارند باستثنای جوانها که ماهی یکبار سلمانی ده صورتشان را کمتر میتراشد و بیشتر ماشین میکند. و همه سرشان را میتراشند. زنها چارقد سر میکنند و نیمه پیراهنی روی شلیطهٔ بلند و پرچین و تاب خود میپوشند. شلوار سیاه و بلندی هم زیر شلیطه بپا میکنند. غرور بخصوصی دارند و افسانههای بخصوصی. و چون طبیعت بهشان خیلی سخت گرفته است خیلی زودرنجند. با طبیب اصلا سروکاری ندارند و عقیده دارند که آب «چهل چشمه» و «شاهرود» دوای همهٔ دردها است. ولی از خودشان هم طبیب دارند. هم ماما و هم مستجاب الدعوه. فقط اگر کسی از کوه پرت شود او را روی قاطر میبندند و به «شهرک» میبرند. در حدود پنجاه سال پیش با «گیلیارد»یها بر سر آب دعوایی کردهاند و با بیل سر یکی از آنها را چاک دادهاند و هنوز که هنوز است میانشان شکراب است.
هنوز محصول را برنداشته باید برای سال بعد تخم بپاشند. زمین سنگلاخ کوهستان هم که مددی نمیکند. سالی که خیلی فراوانی باشد گندم ۷ تخم میدهد. باین مناسبت بیشتر ارزن میکارند. هم زودتر بدست میآید هم با سرما بیشتر اخت است و خودشان میگویند که خاصیت هم بیشتر دارد. آش ارزن خوراک همیشگی آنها است. آنرا با شیر میخورند، از آن نان میبندند و یا تنها با آب میپزند.