و هم دخترانه. اما مختلط نیست) بدو دستهٔ پنج نفری تقسیم میشوند و بوسیلهٔ طاق یا جفت معین میکنند که کدام دسته سوار باشد و کدام دسته پیاده. یا کدام دسته «خرواز» و کدام دسته «خرپشت». بعد در اطراف کوچه یا میدان خرپشتها دور از هم کنار دیوار خم میشوند و دستشان را بدیوار میگذارند و پنج نفر دیگر روی کول آنها سوار میشوند. سوار اولی کلاهش را بر میدارد و برای سوار دیگر پرتاب میکند و میگوید «شنبه» واو کلاه را برای نفر بعدی پرتاب میکند و میگوید «یکشنبه» و او برای بعدی و میگوید «دوشنبه» و همینطور کلاه را برای هم پرتاب میکنند و روزهای هفته را یک بیک نام میبرند تا جمعه. و بعد دستهها عوض میشود. اما اگر از دستهٔ سوار کسی نتوانست کلاهی را که برایش پرتاب شده در هوا بگیرد قبل از اینکه بجمعه برسند بازی برمیگردد. یعنی سوارها پیاده میشوند و پیادهها که تا بحال سواری میدادهاند بدوش آنها بالا میروند. و همینطور بازی ادامه دارد تا خسته شوند یا دلشان را بزند.
د – یک قصه
پیرمرد مسافری از راه رسید و در خانهٔ پیرزنی را زد. درکه باز شد گفت:
– «دبی اما – دبی شما – مهمون نمیخاد خونهٔ شما؟»
پیرزن گفت: بسم الله و پیرمرد را برد توی اطاق نشاند و آب برد که پاهایش را بشوید. پیرمرد پاهایش را که شست و استراحت کرد بصدا درآمد که: