برگه:Parcham-kasravi-01-01.pdf/۴۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
—۳۷—

جای بزرگی برای من باز بود. من نوهٔ ملا محمدعلی زنجانی هستم، دختر او را که اسیر کرده بشیراز آورده بوده‌اند، مادر بزرگ منست. این ساعت را که روی دست من می بینی از آن «ولی امر» بوده که بهمین جهت بمن رسیده و آنرا میس مارتاروس آمریکایی هدیه کرده.

چشمهای خود را گشادتر گردانید و گفت: تو بای این جایگاهی در دین چرا باینمرد گرویدی؟!.. اینمرد تمام گفته های بهایی ها را گرفته است و می گوید. شما گول او را خورده اید.

گفتم: اگر چنین است چرا رسوایش نمی کنی؟!..

گفت: چیزیکه عیان ات چه حاجت به بیانست؟!..

گفتم: کدام گفتارش را از بهائیان گرفته؟!.. یکی را بگو!

گفت: بهاءالله فرموده کیشهای پراکنده نباشید، کتابهای آنها را بسوزانید. این هر دو را از آنجا گرفته.

گفتم: بهاءالله کجا چنین سخن را گفته؟.. و آنگاه گرفتم که گفته است. مگر تنها با گفتن است. خود او چه دین خرد پذیری آورده که جای آنها را بگیرد؟!..

این را که پرسیدم پاسخی نداشت و چنین گفت: کنون سر کلاس درس دارم هنگام دیگری بشما پاسخ میدهم. این را گفت و رفت».

تا اینجاست نامه آقای چهره نگار. باید گفت: کیش بهایی همچون دیگر کیشهاست که خود رنگ پایداری ندارد و بهر زنگی تواند افتاد. شما اگر پیش یک بهایی سخن از اروپا و آزادی کیشها در آنجا برانید بیدرنگ خواهد گفت: «بلی؛ همانطور باید بود. نمی بینی جمال مبارک میفرماید عاشروا مع الادیان بالروح و الریحان» و اگر سخن از زبان کیشهای پراکنده برانید در زمان خواهد گفت: «بلی؛ جمال مبارک هم دستور داده که دین یکی باشد و کتابهای مذاهب خوانده نشود». هر چه بگویید بیدرنگ بخود بندند. اینان کیش را برای دسته بندی میخواهند و اینست دیست از آن نخواهند کشید. مانند رفتاریست که ملایان می کنند.