باب چهاردهم
اندر عشق ورزیدن و رسم آن
[۱] جهد کن ای پسر که تا عاشق نشوی، خواه به پیری و خواه بجوانی، پس اگر اتفاق افتد یقین دل مباش و پیوسته دل در لعب مدار بر عشق، که متابع شهوت بوذن نه کار خردمندانست، از عشق تا توانی پرهیز کن، که عاشقی کار با بلاست، که سرتاسر عاشقی رنج است و درد دل و محنت، هر چند که دردی خوش است، اگر در فراق باشی در عذاب باشی و اگر در وصال باشی و معشوق بذخوی بود، از رنج ناز و خوی بذ او راحت وصال ندانی[۱] و اگر مثل معشوقۀ تو فریشتۀ مقرب است که
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ تمام این قسمتی که در میان دو علامت [۱] جای گرفته در چاپ مرحوم هدایت نیست و بجای آن چنین ثبت شده: «بدان ای پسر تا کسی لطیف طبع نبود عاشق نشود، از آنکه عشق از لطافت طبع خیزد و هرچه از لطافت خیزد بیشک لطیف بود، چه گفتهاند: من اشبه ابا فما ظلم، چون او لطیف بود ناچار در طبعی لطیف تواند آویختن، بیت:
این عشق لطیف است و لطیفی خواهد هر جا که روز چون خود ظریفی خواهد نبینی که جوانان بیشتر عاشق شوند از پیران، از آنکه طبع جوانان لطیفتر از طبع پیران است و نیز هیچ غلیظ طبع و گران جان عاشق نشود، از آنکه این علتی است که خفیف روحان را افتد. اما جهد کن تا عاشق نشوی، اگر گرانی و اگر لطیف از عاشقی پرهیز، که عاشقی کاری با بلاست، خاصه هنگام مفلسی، که مفلسی که عاشقی ورزد هر آینه در خون خودش رفته باشد، بدان که عاشقی و مفلسی مطلقا جان کندنست، خاصه که پیر بود، از آنکه پیر را جز بسیم حاصل نگردد، چنانکه من گویم، رباعی:
بی سیم بدم بر من از آمد درد وز بی سیمی بماندم از روی تو فرد دارم مثلی بحال خویش اندر خورد بی سیم ز بازار تهی آید مرد پس اگر اتفاق وقتی ترا با کسی خوش افتد معین دل مباش، پیوسته طبع را با عشق باختن میآموز و دایم متابع شهوت مباش، که این نه کار خردمندان بود، از آنکه مردم در عشق یا در وصال باشند یا در فراق و بدان که یک ساعت وصال یک روزه رنج فراق نیرزد و سرتاسر عاشقی رنجست و درد دل و محنت، هرچند دردی خوش است، اما اگر در فراق باشی و معشوق از دل تو خبر دارد، خود از ناز و خوی بد او و بیم فراق خوشی وصال ندانی، پس اگر وصالی بود که بعد از آن فراق خواهد بود آن وصال از فراق بتر بود.»