برگه:Qabus nama.pdf/۱۲۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۷۱
 

(ص ۸۹) تو این کار را از من مبین، از خود بین، که ترا این شغل از کشتن بسیار افتاد نه از گشتن لشکر. شمس المعالی گفت: تو غلطی، مرا این شغل از مردم ناکشتن افتاد، اگر این شغل بر عقل رفتی ترا و این پنج کس را می‌نبایست و اگر چنین کردمی کار من بصلاح بودی و من بسلامت بودمی و این بدان گفتم که تا در آنچ می‌باید کرد تقصیر نکنی و آنچ نگزبرد سهل نگیری و نیز هرگز خادم کردن عادت نکنی، که این برابر خون کردنست، از بهر شهوت خویش نسل مسلمانی از جهان منقطع کنی بزرگتر بیدادی نباشد، اگر خادم باید خود خادم کرده بیابی و بزه او بر گردن یکی دیگر باشد و تن خود را ازین گناه بازداشته باشی. اما در حدیث کارزار کردن چنانک فرمودم چنان باش و بر خویشتن مبخشای، که تا تن خویش خوردنی سگان نکنی نام خویش را نام شیران نتوانی کرد، [بدان که هر روزی بزاید روزی بمیرد، چه جانور سه نوع است: ناطق حیّ، ناطق میّت، حیّ میّت، یعنی فرشتگان و آدمیان و وحوش و طیور و در کتابی خوانده‌ام از آن پارسیان بخط پهلوی که زردشت را گفتند جانور چند نوع است؟ هم برین گونه جواب داد، گفت: زبانی گویا و زبانی گویا میرا و زبانی میرا. پس معلوم شد که همه زنده بمیرد و کس پیش از اجل نمیرد، پس کارزار از اعتقاد باید کردن و کوشا بودن تا نام و نان حاصل آید، در حدیث مرگ و مردن امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام گوید: مُت [یَومَ] اَلّذی وَلدتَ، من آن روز مردم که بزادم و هرگه که از حدیثی بحدیث دیگر روم بسیار بگویم ولکن گفته‌اند: بسیاردان بسیارگو باشد؛ آمدم با سر سخن: بدان] که نام و نان بدست آید و چون بدست آوردی جهد آن کن که مال جمع کنی و نگاه میداری و خرج بموجب میکنی.