برگه:Qabus nama.pdf/۷۶

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۲۶
 

جو روید و از جو گندم و اندرین معنی مرا دو بیت است، بیت:

  ما را صنما بدی همی بیش آری وزما تو جرا امید نیکی داری  
  رو رو جانا غلط همی بنداری گندم نتوان درود جون جو کاری  

بس اگر در آینه نگری و روی خود زشت بینی هم جنان باید ه نیکوئی کنی، جه اکر زشتی کنی زشتی بر زشتی فزوده باشی، بس ناخوش و زشت بود دو زشت بیک جا و از یاران مشفق و نصیحت بذیرنده و آزموده نصیحت بذیرنده باش و ناصحان خویش هر وفت بخلوت بنشین، زیراک فایده تو ازیشان بوقوت خلوت باشد. جنین سخن‌ها که من یاد کردم بخوانی و بدانی بر فضل خویش جیره گردی، آنگاه بفضل و هنر خویش غرّه مشو و مقید، آنگه که تو همه چیز آموختی و دانستی و[۱] خویشتن را (ص 36) از جمله نادانان شمر که دانا آنگاه باشی که بر نادانی خویش واقف گردی، جنانک در حکایت آورده‌اند:

حکایت: شنیدم که بروزکار خسرو در وقت وزار بزرجمهر حکیم رسولی آمد از روم، کسری بنشست بارنامه می‌بایست کی کند به بزرجمهر، یعنی که مرا چنین وزیریست؛ بیش رسول با بزرجمهر کفت: ای فلان همه جیز که در عالم است تو دانی و خواست که او کوید دانم. بزرجمهر گفت: نه ای خدایگان. خسرو از آن طیره شد و از رسول خجل شد، برسید که همه جیز که داند؟ کفت: همه جیز همگنان دانند و همگنان هنوز از مادر نزاده‌اند.

بس ای بسر تو خود را از جمع داناتران مدان که جون خود را نادان دانستی دانا کشتی و سخت دانا کسی باشد که بداند که نادان است،

که سقراط با بزرگی خویش همی گوید که: اگر من نترسیدمی که بعد از من بزرگان و اهل عقل بر من تعنت کنند و گویند که سقراط همه دانش جهان را بیک بار دعوی کرد، من مطلق بگفتمی که من هیچ چیز ندانم و عاجزم، و لیکن نتوان گفت


  1. ظاهراً واو زائدست