برگه:Qabus nama.pdf/۷۹

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۲۹
 

که آب آرند جمع شوند، هر کس با سبوی و از آن جشمه آب برگیرند و سبوی بر سر نهند و باز گردند، یکی ازیشان بی‌سبوی همی آید و بر راه اندر همی نگرد و کرمیست سبز اندر زمین‌هاء آن دیه هر کجا از آن کرم می‌یافت از راه بیک سو می‌افکند؛ تا آن زنان بای بر کرم ننهند که اکر یکی ازیشان بای بر آن کرم نهد و کرم بمیرد آن آب که در سبوی بر سر دارند در حال گنده شود، چنانک بباید ریختن و باز گشتن و سبوی شستن و دیگر باره آب بر داشتن. چون این سخن بگفتم امیر ابو السّوار روی ترش کرد و سر بجنبانید و چند روزی با من نه بدان حال بود که بیش از آن می‌بود، تا پیروزان دیلم گفت: امیر گلۀ تو کرد و گفت: فلان مردی بای بر جایست، چرا باید که با من سخن چنان کوید که با کودکان کویند، چنان مردی را بیش جو منی جرا دروغ باید کفت؛ من در حال از گنجه قاصدی (ص ۴۰) فرستادم بگرکان و محضری فرمودم کردن بشهادت قاضی و رئیس و خطیب و جمله عدول و علما و اشراف کرکان که این دیه بر جاست و حال این کرم بدین جمله است و بچهار ماه این معنی درست کردم و محضر بیش امیر بالسّوار نهادم، بدید و بخواند و تبسّم کرد و کفت من خود دانم که از جون توی دروغ کفتن نیابد، خاصه بیش من، اما جرا راستی باید کفت که چهار ماه روز کار باید کرد و محضری و گواهی دویست مرد عدول، تا از تو آن راست قبول کنند.

اما بدان که سخن از چهار نوعست: یکی نادانستنی و نه گفتنی و یکی هم دانستنی و هم گفتنی [و یکی گفتنی است و نادانستنی و یکی دانستنی است و ناگفتنی، اما ناگفتنی و نادانستنی سخنی است که دین را زیان دارد]، اما دانستنی و ناگفتنی[۱] سخنی است که در کتاب حق تعالی و اخبار رسول علیه السلام باشد و اندر کتابهاء علوم و علمها، که تفسیر او تقلید بود و در تأویل او اختلاف و تعصّب، جون یک وجه نزول و مانند

این، بس اکر کسی دل در تاویل آن بندد خدای عزوجل او را بدان نکرد[۲] و آنک


  1. خ: گفتنی و نادانستنی
  2. در اصل: نگیرد