نداشت و این سخن تا اندیشه کفت، تا بروی وبال گشت.
بس ای بسر سخن کوی باش، نه یافهکوی، ک یافه کفتن دوّم دیوانگی باشد و با هر که سخن گویی بنگر تا سخن ترا خریدار هست یا نی، اکر مشتری جرب یابی همی فروش و اکر نه آن سخن بکذار و آن کوی که او را خوش آید، تا خریدار تو باشد ولکن با مردمان مردم باش و با آدمیان آدمی، که مردم دیگرست و آدمی دیگر و هر که از خواب غفلت بیدار شد با خلق جنین زید کی من کفتم و تا توانی از سخن گفتن و شنودن نفور مشو، که مردم از سخن شنیدن سخن (ص ۴۷) گوی شود، دلیل بر آنک اگر کودکی را از مادر جدا کنند و در زیر زمین برند و شیر همی دهند و هم آنجا میبرورند و مادر و دایه باوی سخن نگویند و ننوازند و سخن کس نشنود، چون بزرک شود گنک بود، تا بروزگار همی شنود و همی آموزد، آنگاه کویا شود. دلیل دیگر: هر که از مادر کر زاید لال بود، نه بینی که لالان کر باشند؟ بس سخنها بشنو و یاد گیر و قبول کن، خاصّه سخنهای بند از گفتهاء ملوک و حکما و گفتهاند که بند حکما و ملوک شنودن دیدۀ خرد روشن کند، کی سرمه و توتیای چشم خرد حکمتست. بس این قول را کی گفتم بگوش دل باید شنودن و اعتقاد کردن، ازین سخنها اندرین وقت چند سخن نغز و نکتهاء بدیع یادآمد، از قول نوشین روان عادل ملک ملوک عجم و اندرین کتاب یاد کردم، تا تو نیز بخوانی و بدانی و یادگیری و کاربند باشی و کار بستن این سخنها و بندهاء آن بادشاه ما را واجبتر باشد که ما از تخمۀ آن ملوکیم.
و بدان که جنین خواندم از اخبار خلفاء گذشته که مأمون خلیفه رحمهالله بتربت نوشین [روان] رفت، آنجا کی دخمۀ او بود، اعضای او را یافت بر تختی بوسیده و خاک شده، بر فراز تخت وی بود، بر دیوار دخمه خطی جند بزر نوشته بود، بزفان بهلوی؛ مامون بفرمود تا دبیران بهلوی را حاضر کردند و آن نوشتهها را بخواندند و ترجمه کردند بتازی و آن تازی در عجم معروفست:
اول گفته بود کی تا من زنده بودم همه بندگان خدای از من بهرهمند بودند