و نه دشمنی را.
آخر گفت: پرهیز از نادانی که خود را دانا شمرد.
آخر گفت: داد از خود بده تا از داور مستغنی باشی.
آخر گفت: اگر جه حق[۱] تلخ باشد بباید شنید.
آخر گفت: اگر خواهی که راز تو دشمن نداند با دوست مگوی.
آخر گفت: خرد نگرش بزرگ زیان مباش.
آخر گفت: بیقدر مردم را زنده مشمر.
آخر گفت: اگر خواهی که بی گنج توانگر باشی بسند کار باش.
آخر گفت: بگزاف مخر تا بگزاف نباید فروخت.
آخر گفت: مرگ به از آن که نیاز بهم چون خودی برداشتن.
آخر گفت: از گرسنگی مردن به از آن که از نان سفله سیر شدن.
آخر گفت: بهر نخایلی که ترا صورت بندد بر نامعتمدان اعتماد مکن و از معتمدان اعتماد مبر.
آخر گفت: بکم ز خودی محتاج بودن عظیم مصیبتی باشد، اگر جه خوش بود، که اندر آب مردن به که از حقیر زینهار خواستن.
آخر گفت: فاسق متواضع این جهان جوی بهتر از عابد متکبر آن جهان جوی.
آخر گفت: نادان تر از آن مردم نباشد که یکی از کهتری بمهتری برسیده باشد هم جنان بسوی او بچشم کهتری نگرند.
آخر گفت: شرمی (ص ۵۱) نبود بتر از آنکه بچیزی دعوی کند که نداند و آنگاه دروغ گوی باشد.
آخر گفت: فریفته تر از آنکس نبود که یافته بنایافته بدهد.
آخر گفت: فرومایه تر از آن کسی نباشد که کسی را بدو حاجتی باشد و تواند که روا کند و نکند.
- ↑ در اصل: اگر حق چه