برگه:Qabus nama.pdf/۹۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۴۱
 

دوکانش بسته دید، همسایۀ او را پرسید که این درزی کجاست که حاضر نیست؟ همسایه گفت که: درزی نیز در کوزه افتاد!

اما ای پسر هوشیار باش و بجوانی غره مشو، در طاعت و معصیت، بهرحال که باشی از خدای عز و جل می‌ترسی و عفو میخواه و از مرگ همی ترس، تا چون درزی ناگاه در کوزه نیفتی با بار گناهان گران و نشست و خاست همه با جوانان مکن، با پیران نیز مجالست کن و رفیقان و ندیمان پیر و جوان آمیخته دار، که اگر جوانی در جوانی محال کند از پیر مانع آن محال باشد، از بهر آنک پیران چیزها دانند که جوانان ندانند، اگر چه عادت جوانان چنان بود که بر پیران تماخره کنند، از آنک پیران محتاج جوانی بینند و بدین سبب جوانان را نرسد که بر پیران بیشی جویند و بی حرمتی کنند، زیراک اگر پیران در آرزوی جوانی باشند جوانان نیز بی شک در آرزوی پیری باشند و پیر آن آرزو یافته است و ثمرۀ آن برداشته، جوان را بتر، که این آرزو باشد که بیابد و باشد که نیابد؛ چون نیک بنگری هر دو خشنود یک‌دیگرند، اگرچه جوان خویشتن را داناترین همه کس شمرد، تو از جمع این چنین جوانان مباش و پیران را (ص۵۴) حرمت دار و سخن با پیران بگزاف مگوی که جواب پیران مسئلت باشد.

حکایت: شنیدم که پیری بود صد ساله، پشت کوز و دوتا گشته و بر عصا تکیه کرده و می‌آمد. جوانی بتماخره وی را گفت: ای شیخ، این کمانک برچند خریدی؟ تا من نیز یکی بخرم. پیر گفت: اگر عمر یابی و صبر کنی خود رایگان بتو بخشند.

هر چند پیرزی و برهنری اما با پیران ناپای برجای منشین که صحبت جوانان پای برجای به از صحبت پیران ناپای برجای و تا جوانی جوان باش و چون پیر شدی پیری کن، چنانک من دو بیت می‌گویم درین معنی؛ بیت:

  گفتم که در سرای زنجیری کن با من بنشین و بر دلم میری کن  
  گفتا که سپیدهات را قیری کن سودا چه پزی پیر شدی پیری کن  

که در وقت جوانی پیری نرسد، چنانک جوانان را نیز پیری نرسد، که جوانی کردن در پیری بوق زدن بود در هزیمت، چنانک من در زهدیات گفتم؛ بیت: