برگه:Qabus nama.pdf/۹۴

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۴۴
 

چون دندانش بدید اسب پیر بود نخرید. مردی دیگر بخرید؛ من او را گفتم: یا حاجب، این اسب که فلان بخرید چرا تو نخریدی؟ گفت: او مردی جوانست و از رنج پیری خبر ندارد و آن اسب بزرگ منظرست، اگر او بدان غره شود معذورست، اما من از رنج و آفت پیری با خبرم و از ضعف و آفت او خبر دارم و چون اسب پیر خرم معذور نباشم.

اما ای پسر جهد کن تا به پیری بیکجا مقام کنی، که به پیری سفر کردن از خرد نیست، خاصه مردی که بی‌نوا باشد، که پیری دشمنی است و بی‌نوائی دشمنی، پس با دو دشمن سفر مکن، که از دانائی دور باشی؛ امّا اگر وقتی باتفاق سفری افتد یا باضطرار، اگر حق تعالی در غربت بر تو رحمت کند و ترا سفر نیکو پدید آرد، بهتر از آنک در حضر بوده باشد، هرگز آرزوی خانۀ خویش مکن و زادر بود مطلب، هم آنجا که کار خود با نظام دیدی هم آنجا مقام کن و زادو بود آنجا را شناس که ترا نیکویی بود، هرچند که گفته‌اند: اَلوَطنُ اُمّ اُلثّاني، امّا تو بدان مشغول مباش و رونق کار خود بین، که گفته‌اند که: نیک بختان را نیکی خویش آرزو کند و بدبختان را زاد (ص۵۸) و بود. اما چون خود را رونقی دیدی و شغلی سودمند بدست آمد، بجهد کن تا آن شغل خود را ثبات دهی و مستحکم گردانی و چون در شغل ثبات یافتی طلب بیشی مکن، که نباید که در طلب بیشی کردن بکمتری افتی، که گفته‌اند که: چیزی که نیکو نهاده‌اند نکوتر منه تا بطمع محال بتر از آن نیابی؛ اما اندر روزگار عمر گذرانیدن بی ترتیب مباش، اگر خواهی که بچشم دوست و دشمن بابها باشی باید که نهاد و درجۀ تو از مردم عامه پدید بود و گزاف زندگانی مکن و ترتیب خود نگاه دار بمواسا.