این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
289
OMAR KHAYYAM
۴۲۹
ای دل چو ببزمِ آن صنم بنْشستی | ||||||
از خویش بریدیّ و بخود پیوستی | ||||||
از جامِ فنا چو جرعهٔ نوشیدی | ||||||
از بود و نبودگان بکلّی رستی |
۴۳۰
افتاد مرا با می و مستی کاری | ||||||
خلقم بچه میکند ملامت باری | ||||||
ای کاش که هر حرام مستی کردی | ||||||
تا من بجهان ندیدمی هشیاری |
۴۳۱
ای آنکه نتیجهٔ چهار و هفتی | ||||||
در هفت و چهار دائم اندر تفتی | ||||||
می خور که چهار بار بیشت گفتم | ||||||
باز آمدنت نیستی چو رفتی رفتی |
429.C. L. N. A. I. J.Die to self, to live in God, your true self.See Max Müller, Hibbert Lectures, p. 375.
430.C. N. A. I. J.
431.C. L. N. A. I. J.