برگه:RobaiyatKhayyamForoughi.pdf/۱۱۰

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۱۴۸

  نتوان دل شاد را بغم فرسودن وقت خوش خود بسنگ محنت سودن  
  کس غیب چه داند که چه خواهد بودن می باید و معشوق و بکام آسودن  

۱۴۹

  آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو بر درگَهِ او شهان نهادندی رو  
  دیدیم که بر کنگره‌اش فاختهٔ بنشسته همی گفت که کو کو کو کو  

۱۵۰

  از آمدن و رفتن ما سودی کو وز تار امید عمر ما پودی کو  
  چندین سر و پای نازنینانِ جهان میسوزد و خاک میشود دودی کو  

۱۵۱

  از تن چو برفت جانِ پاکِ من و تو خشتی دو نهند بر مغاک من و تو  
  وانگاه برای خشت گورِ دگران در کالبدی کشند خاک من و تو  
۱۰۸