برگه:RobaiyatKhayyamForoughi.pdf/۵۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  قانع بیک استخوان چو کرکس بودن به زانکه طفیل خوان ناکس بودن  
  با نان جوین خویش حقّا که به است کالوده بپالودهٔ هر خس بودن  
 
  تا چند کنی خدمت دونان و خسان جان بر سر هر طعمه منه چون مگسان  
  نانی بدو روز خور مکش منت کس خونِ دل خود خوری به از نان کسان  
 
  یک نان بدو روز اگر شود حاصل مرد وز کوزه شکستهٔ دمی آبی سرد  
  مامور کم از خودی چرا باید بود یا خدمت چون خودی چرا باید کرد  
 
  ای دیده اگر کور نهٔ گور ببین وین عالم پر فتنه و پُر شور ببین  
  شاهان و سران و سروران زیر گِلَند روهای چو مَه در دهن مور ببین  
 
۵۶