این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۲۸
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست | نتوان بامید شک همه عمر نشست | |||||
هان تا ننهیم جام می از کفِ دست | در بیخبری مرو چه هشیار و چه مست |
۲۹
چون نیست ز هرچه هست جز باد بدست | چون هست بهرچه هست نقصان و شکست | |||||
انگار که هرچه هست در عالم نیست | پندار که هرچه نیست در عالم هست |
۳۰
خاکی که بزیر پای هر نادانی است | کفّ صنمی و چهرهٔ جانانی است | |||||
هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی است | انگشت وزیر یا سَرِ سلطانی است |
۳۱
دارنده چو ترکیب طبایع آراست | از بهر چه افکندش اندر کم و کاست | |||||
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود | ور نیک نیامد این صُوَر عیب کراست |
۷۸