این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۲۱۷
دست چو منی که جام و ساغر گیرد | ||||||
حیف است که آن دفتر و منبر گیرد | ||||||
تو زاهد خشکیّ و منم فاسق تر | ||||||
آتش نشنیدهام که در تر گیرد |
۲۱۸
دهقان قضا بسی چو ما کِشت و درود | ||||||
غم خوردن بیهوده نمیدارد سود | ||||||
پر کن قدح می بکفم در نه زود | ||||||
تا باز خورم که بودنیها همه بود |
۲۱۹
دیدم بسر عمارتی مردی فرد | ||||||
کو گل بلگد میزد و خوارش میکرد | ||||||
وان گِل بزبان حال با او میگفت | ||||||
ساکن که چو من بسی لگد خواهی خورد |